اس ام اس های دوبیتی عاشقانه از هوشنگ ابتهاج

****‌jast for my love ****

هوشنگ ابتهاج sms-jok.ir

 

شکفتی چون گل و پژمرده ای از من
خزانم دیدی و آزردی از من
بد آوردی ، وگرنه با چنین ناز
اگر دل داشتم می بردی از من

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

به خوابی دیدمش غمگین نشسته
گرفته در بغل چنگی گسسته
من این چنگ حزین را می شناسم
دریغا عشق من ، عشق شکسته

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

سر زلف تو کو ؟ مشک ترم کو ؟
لب نوشت ، شراب و شکرم کو ؟
کجا شد ناز اندامت ؟ کجا شد ؟
دریغا ، شاخه ی نیلوفرم کو ؟

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

سپیده سر زد و مرغ سحر خواند
سپهر تیره دامان زرافشاند
شبی گفتی به آغوش تو آیم
چه شب ها رفت و آغوشم تهی ماند

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

پری بودی و با من راز کردی
به ناز و عشوه عشق آغاز کردی
مرا آواز دادی ، چون رسیدم
کبوتر گشتی و پرواز کردی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

چو نی می نالم از داغ جدایی
دریغا ای نسیم آشنایی
چنان گشتم غبار آلود غربت
که نشناسم که خود بودم کجایی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دلم گر قصه گوید ، اینک آن گوش
لبم گر بوسه خواهد ، این لب نوش
اگر شب زنده دارم ، این سر زلف
چو خوابم در رباید ، اینک آغوش

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

سحرگه در چمن خوش رنگ شد گل
نگاهش کردم و دل تنگ شد گل
به دل گفتم که نازست این ، میندیش
چو دستی پیش بردم ، سنگ شد گل

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شبی بود و بهاری ، در من آویخت
چه آتش ها ، چه آتش ها برانگیخت
فرو خواندم به گوشش قصه ی خویش
چو باران بهاری اشک می ریخت

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

خوشا صبحی که چون از خواب خیزم
به آغوش تو از بستر گریزم
گشایم در به رویت شادمانه
رخت بوسم ، به پایت گل بریزم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

نگاه چشم بیمارت چه خسته ست
کبوترجان ! که بالت را شکسته ست ؟
کجا شد بال پرواز بلندت ؟
سفید خوشگلم ! پایت که بسته ست ؟

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

جوانی گر چه نقش دلپذیر ست
ازو دل بر گرفتن ناگزیرست
پرید آن خواب نوشین سحرگاه
بیا ای دل که هنگام تو دیرست

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

گل پرپر ، کجا گیرم سراغت ؟
صدای گریه می اید ز باغت
صدای گریه می اید شب و روز
که می سوزد دل بلبل ز داغت

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

سحرخیزان به سرناها دمیدند
نگهبانان مشعل ها دویدند
غریو از قلعه ی ویرانه برخاست
گرفتاران به آزادی رسیدند

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

من آن ابرم که می خواهد ببارد
دل تنگم هوای گریه دارد
دل تنگم غریب این در و دشت
نمی داند کجا سر می گذارد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


نظرات شما عزیزان:

امير
ساعت11:29---5 ارديبهشت 1391
سلام دوست عزيز دمت گرم خيلي حال كردم)

علیرضا
ساعت13:42---25 شهريور 1389
بازم سلام ستاره واقعا بهت میگم مطالب که درباره ی عشق گذاشتی بی نظیره

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: